با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
در شهر نينوا و در اوج بت پرستي و در تاريكي جهل و شرك، يونس نور ايمان را شعله ور ساخت و پرچم توحيد را بر كف گرفت و به قوم نادان خود گفت: عقل شما عزيزتر از آنست كه بت را عبادت كند و جبين- پيشاني- شما گرامي تر از آن است كه بر اين جمادات بي روح سجده كند، به خود آييد و از خواب غفلت بيدار شويد و به چشم دل بنگريد تا ببينيد كه در وراي اين جهان بديع، خدايي بزرگ وجود دارد كه يگانه و بي نياز است و تنها ذات كبريايي او شايسته عبادت و ستايش است. او مرا براي راهنمايي شما فرستاده و از در رحمت، مرا بر شما مبعوث كرده تا شما را به سوي او راهنمايي و ارشاد كنم، زيرا پرده هاي جهل و ناداني عقل و ديده شما را پوشانده و از درك حقايق عاجزيد. قوم يونس با شنيدن اين سخنان تازه و صحبت از خداي يگانه، دچار حيرت و وحشت شدند و چون از خدايي شنيدند كه تاكنون او را نشناخته اند، بر ايشان گران آمد كه ببينند يك نفر از خودشان بر آنان برتري يابد و ادعاي پيغمبري و رسالت نمايد، لذا به يونس گفتند...